دل دریایی
شاهکارخلقت
امام زمان برام دعا کن
دعای حافظه
عقب هر نماز اين دعا را كه پيغمبرصلى الله عليه و آله تعليم اميرالمؤ منين عليه السلام نموده براى حافظه :
سُبْحانَ مَنْ لايَعْتَدى عَلى اَهْلِ مَمْلَكَتِهِ سُبْحانَ مَنْ لا يَاْخُذُ
منزه است خدايى كه بر آنان كه تحت فرمانش هستند ستم نكند منزه است خدايى كه مردم
اَهْلَ الاْرْضِ بِاَلْوانِ الْعَذابِ سُبْحانَ الرَّؤُفِ الرَّحيمِ اَللّهُمَّ اجْعَلْ
زمين را به عذابهاى رنگارنگ نگيرد منزه است خداى رئوف مهربان بار خدايا در دل من
لى فى قَلْبى نُوراً وَ بَصَراً وَ فَهْماً وَ عِلْماً اِنَّكَ عَلى كُلِّشَىءٍ قَديرٌ
نور (معرفت ) و بصيرت و فهم و علمى قرار داده كه تو بر هر چيز توانائى
شاه کلید
نماز اول وقت «شاه کلید» است
مرحوم شیخ بر خواندن نمازهای روزانه در اول وقت تأکید بسیار داشت و این نخستین وصیت او به فرزند خویش بود. این عارف حقیقی میگفت: اگر آدمی یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین، «هَبَاء مَّنثُورًا» خواهد شد. (اشاره به آیه 23 سوره فرقان و به معنای پراکندهشدن ذرات غبار در هوا)
جناب شیخ فرزندش را بر تهجد و نماز شب سفارش میکرد و میگفت: «بدان که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به جایی رسیدهام، به برکت بیداری شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به ذراری (فرزندان) ارجمند رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.»
نقل است جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگیام وجود دارد و سه کلید از شما میخواهم! قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان! جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟!شیخ نخودکی فرمود: نماز اول وقت «شاه کلید» است
نشان از بی نشان ها
آقای گلبیدی از قول آقا سید حسین موسویان فرزند مرحوم حاج سید رحیم اصفهانی ساکن خیابان مسجد سیداصفهان میگفت: آقا سید حسین برای من نقل کردن که به واسطه اقای حاج سید حسین موسوی امام جماعت مسجد سید اصفهان به مرحوم حاج شیخ حسنعلی معرفی شدم. ایشان مرا به گرمی پذیرفتند ودر هرسفرکه به مشهد مشرف میشدم خدمت ایشان میرسیدم.در سفر دوم یا سوم بود که روزی در مدرسه خیرات خان در طبقه فوقانی بودم که از طبقه همکف سروصدایی بلند شد.مرحوم حاج شیخ فرمودند چه خبر است.گفتند طلبه ای را مار زده است. فرمودند او را بیاورید بالا. گفتند نمیتواند بیاید.فرمودند خودم میایم.بلند شدند وبه راه افتادند.من هم به دنبال ایشان از پله ها پایین امدم و وارد اتاق طلبه شدیم.دیدیم که طلبه روی زمین دارد میغلطد.آقا پرسیدند کجا را زده است؟
شست پای خود را نشان داد.مرحوم شیخ انگشت مبارک خودرا با آب دهان تر کرده به محل گزیدگی مالیدند.فی الفور درد ساکت شد.بعد فرمودند مارکجاست؟مار در گوشه حجره بود ونشانش دادند.مرحوم حاج شیخ رو به مار کرده فرمودند میخواهی تورا تنبیه کنم؟چرا اذیت کردی؟سپس رو کردند به شخصی که قیافه وکسوت رعایا وکشاورزان را داشت وجوالی همراهش بود که به پشت میبست.فرمودند جوال را بیاورآورد. به مار فرمودند برو توی آن توبره .مار حرکت کرد و وارد آن شد.بعد به مار فرمودند دیگر کسی را اذیت نکن والا تو را تنبیه خواهم کردو به ان مرد فرمودند آن را بردار وبیرون دروازه رهایش کن. ودر راه هم آنرا آزار منما